سرزمین من اینجاست. سرزمین من جایی است که این روزها در آن هوس، غرور و جهل نقابِ عشق بر چهره می زنند و در خیابان با اسید چشمان سیاه را نشانه می گیرند، روی پل های عابر بر سینۀ دخترکان این سرزمین می نشینند و به جرمِ "نه" گفتن بی پروا چاقو را ده ها بار فرود می آورند بر قلبی که سرشار از آرزوهای شیرین است. سرزمین من جایی است که چند صد متر بالاتر از همان پل لعنتی در روز روشن آدم می کشند و جان دادنش را به نظاره می نشینند و پلیس تنها تماشاچی است. سرزمین من جایی است که در آن زنانی که به آنها تجاوز شده گناهکارند. در این سرزمین سهم زنان از دریاهای بیکران استخرهای کوچکی است که آن را هم از ترس حملۀ حیوان صفتانی که روز روشن به آنجا هجوم می برند و از اندام برهنه و بی دفاع شان عکس و فیلم می گیرند، بوسیده اند و کنار گذاشته اند و لابد باز آنها مقصرند که بدون مانتو و روسری داخل استخر رفته اند! در این سرزمین زنان باید تاوان اشتباهات و جهل و حماقت و تربیت نادرست و عقده های سرکوب شده و هزار درد بی درمانِ عده ای نامرد را بدهند. سرزمین من جایی است که در آن زیبایی جرم است، آزادی جرم است، گاه حتی نفس کشیدن هم جرم است،اینجا طبیعی ترین احساسات و عواطف بشری جرم است. در سرزمین من ارزان ترین کالا این روزها انسان است و جانش.
1. این روزها دل دانشکدۀ ادبیات علامه داغدار مهسا امین فروغی است. برای آرامش روحش دعا کنید.
2. بخوانید شعری از رسول پیره را در سوگ او.
3. اگر نبودی... !
ساعت 24، اینجا ایران و من کماکان عاشقت هستم.
این روزها به من حق بده برای ترسهایی که مثل خوره به جانم افتادهاند. به من نگاه کن، لطفا کمی دقیقتر. حتما میبینی جای زخمی را که هیچ دارویی التیامش نداد. ببین آرزوهای قدیمیام حالا که یک قدمی من ایستادهاند دیگر آرزو نیستند. مجموعهای هستند از ترس و تردید و بغض و ... . این روزها باور کردنت مشکل و گاهی غیرممکن است درست مثل باور کردن اخبار 20:30. نمیدانم تو را باور کنم یا جای زخم را. اینطور نگاهم نکن، تو نتیجه را قبل از شروع بازی هم میدانی.
من فقط فریاد میکشم و جهان در مقابل من سکوت میکند وقتی که ناباوریام را به در و دیوارش میکوبم و باز هم تنها صدای لعنتی توست که شنیده میشود وقتی با آزردگی نام کوچکم را صدا میزنی و من به خیالم تکرار موسیقیای را میشنوم که از سالها پیش نوار کاستش را گم کرده بودم و آرام میشوم.
لطفا صدایت را بردار و برو و اگر توانستی برای زخم دلم دارویی بیاور بلکه خوب شود این زخم به چرک نشسته که گاه گاه دهان باز میکند و بیزارم میکند از هرچه تو. من کماکان عاشقت میمانم تا وقتی که نامت را صدا میزنم و همین صدا زدن کافی است تا جمله بعدیام را از زبان تو بشنوم.
ساعت هرچه باشد، اینجا هرکجا که باشد و من کماکان ... .
پ.نِ کاملا بی ربط: برای لمس آزادی، تنم بدجوری میخاره! از اینجا شنویدش حتما. (شأن نزولش بماند).